میثم صابری

ز  بی مهری  آن  میثم  صابری

گشته ام بیگانه با شعر و شاعری

 

زنم  پرده  خیالم  را  کناری

که آویزم از زلف زیبا نگاری

 

صید غزال با غزل کی کرده میثم

تا که گوید ای غزل درمان دردم

 

دگر هر لحظه و ساعت در شب و روز

غزلخوان می شدی به آهنگ دلسوز

 

ولی با اینهمه کی از وی به رنجم

عیار میثم  به  بد قولی  به سنجم

 

چرخ زندگی هی بالا و پائین می شود

گهی بخت یار آن و گهی با این می شود

 

آن سوارست با زین زرین بر اسب مراد

وین لنگان مرکبش بی پالان و زین می شود

 

آنکه بالاست فخر هر محفل و مجلس می شود

این  یکی  بیگانه  با  آداب  و آئین می شود

 

بیخرد آنکه  دل بند د خوشی  را  بر بقا

به آنی شیرین لحظه ها زهرآگین می شود

 

تغییر حال  زندگی  رسم  روزگارست

کلبه تاریک به صد چراغ آذین می شود

 

هر کسی  دیده  باشد هر دو روی سکه  را

نه مغرور از آن و نه غمگین ازین می شود

 

گر  از  روی حقیقت  انداخته  باشی  نظر

اوراق تاریخ مایهءعبرت و تسکین می شود

در ارتباط با شایعه احداث کعبه در یکی از شهرها

در ارتباط با شایعه احداث کعبه در یکی از شهرها

 

کعبه یکیست وآنهم در ملک حجازاست

ما  را  ز ازل  بر آن  قبله  نماز است

 

بیت الله آن کعبه که  از عهد پیمبر

مجمع مسلمین با راز و نیاز است

 

اگر محروم از زیارت شدیم به سالی

نیت  ما  قبول  بنده  نواز است

 

با  نام آن کعبه  بنا ساختن خطاست

کعبه یکیست وآنهم درملک حجازاست

مدینه فاضله

 

                      مدینه فاضله

 

رنگ حسد کینه بد در دل کس مبا د

چشم بد ناکسان ایمنی از خس مبا د

 

بخشکد ریشه اشرار، هم یاغی و دغل

رود از فرهنگ ما لوطی و بابا شمل

 

متاع  دلهای  سیه  نخرد  مشتری

بر چیده شود بساط مفسد و مفتری

 

دور شود یکسره از کل جهان این خطر

راه کج ، فکر بد ، بشر نترسد از بشر

 

شکانند  در زندان  به  فرمان  امیران

گشایند هر غل و زنجیر از پای اسیران

 

دزد نباشد و شبگرد در پی شبرو ندود

کسی پول ملت و خون فقیران نخورد

 

بگذرد  تاجر بازار از سود  کلانش

عرضه کند موجودی انبار نهانش

سوگلی

سوگلی

بی مثال اندرصفا درشهرتهران سوگلی

نی درشهرتهران بل درکل ایران سوگلی

 

حلقه زلفت به عهدی بسته شدبرپای دل

پانهادی بردل و برعهد وپیمان سوگلی

 

لحظه های انتظارسخت وجانکاه آمد مرا

زانکه رفتم زکویت باچشم گریان سوگلی

درفراقت می سوزم چوشمع ومی نالم چونی

تا نهادی بر دل مرا  داغ هجران سوگلی

قرآن نگل

 

قرآن نگل

 

یاری که قرآن نگل به آب زرنوشت

بشررا جاودان بذرونهال مثمربه کشت

 

کتابت درحجاز،مکان شریف این دیا ر

معماست،خداحکمتی زدانش برتربه هشت

 

مکانش درنگل همی رتبت والا بود

بهراین دیرین دیارومردم پاک سرشت

 

مراقب چنانند برتر از دو چشم وجان

زبان حبیب الکن  بود گر کمتر نوشت

 

صد بوسه برپای زوارقرآن می زنم

اجرایمان، نیت­ قبول وجای اندربهشت

یاد خدا

یاد خدا

آن بنده که ازیاد خدا غافل است

ز دنیاش فقط بارگران حاصل است

 

گل  من تو بنده خوب  خدایی

زآنروی تورا لطف خدا شامل است

دل منزل معشوق

 

دل منزل معشوق

ای عاشق مست راه حقیقت بپوی

کجاست جزدلت منزل معشوق بگوی

دل ازبهرتوجانابسی تنگ آمده

غریب غربتم بپا سنگ  آمده