ز بی مهری آن میثم صابری
گشته ام بیگانه با شعر و شاعری
زنم پرده خیالم را کناری
که آویزم از زلف زیبا نگاری
صید غزال با غزل کی کرده میثم
تا که گوید ای غزل درمان دردم
دگر هر لحظه و ساعت در شب و روز
غزلخوان می شدی به آهنگ دلسوز
ولی با اینهمه کی از وی به رنجم
عیار میثم به بد قولی به سنجم