شعر پند پدر



پند پدر

بیا با تو گویم ای فرزانه فرزند

فراوان سخن، سخندانی تو هرچند

 

کوره راه زندگی پر پیچ و خم بین

به هرگامش دامی از نیرنگ و ترفند

 

صداقت خصلت مردان خدا نیست

ریاکاران کی در این گردونه جمعند

 

پندپیران را هم به گوش جان شنو

چراغ راه تار است اندرز و هر پند

 

جوانان خیره سر در کوی و بازار

ز دید مردم دانا و  خردمند

 

علف های هرز صحرای خشکند

ولی تو نشانی از سروی تنومند

 

جوانی گوهری نایاب و ثمین است

نکو خوشه ها چین، وزین توشه بربن

 

به گاه ورزش به میدان تیزتک باش

گه علم و دانش هم دقیق و هوشمند

 

چنان کن آوازه نامت به گیتی

پیچد و دوست و دشمن ذکر تو گویند

 

همی دانم که درعهد نوجوانیت

در استواری به کوهی مانی چو الوند

 

پدر گرانبار،مادر به صد آرزو

هم دعاگوی تو و چشم انتظارند

 

صداقت را سرلوحه سازی به کارت

کامیاب گردی و نامی، یارت خداوند

 

حبیب از تو می خواهد آخر که باشی

بر عهد و میثاق وفادار و پابند

 

شعر از: حبیب شکوری

شعری درباره یلدا



یلدا

خوشاقامت یلدا و شام تارش

هندوانه با آجیل و انارش

خوشاپدرهاومادردراین شب

اولاد آید و نشیند کنارش

خوشا دلهاى مهجور و بیقرار
در وصال آیدو یابد قرارش

صداى شادى برخیزد ز هرسو
غم و اندوه جوید راه فرارش

دیوان حافظ دارد جایگاهى
تفال برغزلهاى شاهوا رش

به یمن یلدا یاد از بى پناهى
که امشب درنیاردسرمادمارش

رسیدن بر داد بیمار بى کس
نالد از درد و خیزد هوارش

چویلدا ازنیاکان بوده میراث
ز کردار نیکان باشد عیارش

الهى رسان دور افتادگان را
بر خانه و نزد ایل و تبارش

شعر از: حبیب شکوری

شعری به یاد آتش نشانان فداکار


سلام اى آتش نشانان دلاور
درمصاف سوزنده آتش تکاور

سلام اى مرغان سبکبال آتش
سلام اى وارثان خلیل آذر

اى درمرامت همه از کام آتش
نجات انسان و هرجاندار دیگر

به قیمت جان خواستى جانى رهانى
ایثار جان درین حد ؟ الله اکبر

عروجى بر آسمان کردى ملَک وار
به دل دارم ز یادت سوزنده اخگر

رفتى یاد و یادمانت مانَد به جا
سوگوارت از مسلمان تا به کافر


شعر از: حبیب شکوری