بهار


رسد  با  نسیم  روح افزا بهار
زند خیمه برکوه وصحرا بهار

رود  پیر طبیعت  به تقدیر
چو بیند  رایت  برنا  بهار

می درخشد فروزان آفتاب
می دهد جلوه بر زیبا بهار

آرد ازبهرباغ وکشت و زرع
سایبان ، ابر باران  زا  بهار

بصد زیور چون نوعروسان باغ را
می دهد  زینت ز سر تا پا  بهار
موسم شباب و شیدائیست  بهار
به  لحن آرد  بلبل  شیدا  بهار

اقتصاد مقاومتی،تولید واشتغال


همدلی  و همزبانی  و اتحاد ما
مقا ومتی  سازد  اقتصا د  ما

سال تولید است آستین همت بالا زنیم
می رود تیره شب می رسد بامداد ما

اشتغال جوانان وطن نی درشعار
بل درعمل تا نسوزد عمراولاد ما

حالیا بنیان حکومت  درایران ما
ازحضورملت و رای اعتماد ما

با انقلابی در مدیریت ای مدیران
ببندید جمله ره  برنقد و انتقاد ما

جوانان وطن بیکارند وغفلت خطاست
که این شراریست برخرمن اتحا د ما

زتولید و اشتغال سدی محکم بسازیم
تا کس نتازد بر ایمان  و اعتقاد ما

شانه مردانه پدر


بارغم امروز و فردای من
برشانه اش
شانه مردانه اش
ولی من
درعالم کودکی
فارغ ازآن بارسنگین
ازشوق می خندیدم
وقتی که مرا برشانه هایش می نشاند
اوهم ازشوق می خندید ازخنده من
اوهم به وداعش برشانه من بود
درسکوت مطلق
ولی من گریه کنان
شانه من کجا وشانه اوکجا
وای برمن و ایوای برمن
بی تو چه آمد بسرم
پدرم ای پدرم

پدر


پدرگوهر زکان خلقت است
پدربرتر ز مال ومکنت است

به گرد جهان گردی شب و روز
نیابی چو او غمخوار دلسوز

در دلش هزاران  راز مگو
بغض پنهانش پیچد درگلو

خواند ازسیمای فرزند خویش
تمنای  دل  دلبند  خویش

خوشا حاجت وی را برآرد
که اشگش به خلوتگه نبارد

گر پدر ناتوان ، ای باتوان
توان توان، زان ناتوان دان

نه درمکنت ، توانش دردعاست
دعایش  مستجاب  پیش خداست

پرستوها می آیند


ستونهای ستبری ندارد
خانه کاهگلی دهقانی من
برتیرهای چوبی سقف
لانه ایست
لانه دو پرستو
همه ساله درفصل بهار
من چشم به راه وبیقرار
که  از راه برسند آن دو پرستو
با تنی خسته به لانه
و آمدن بهار را
مژده دهند
دلم ازشوق لبریز است
که دوباره می آیند
جان می گیرد انس و اعتماد
بین من و آن دو پرستو
درخانه کاهگلی دهقانی من

عید است و گاه سرور



عید آمد و گاه سرور
عید نوروز
عید پاکی
عید  روئیدن
عید غرور
جشنی ماندگارازهزاران سال
از ایران ما
از ایمان ما
از دل وجان ما
سفره هفت سین چه زیباست
ولی تو
برخیز و بشکن آن تنگ بلور
رها کن ماهی قرمز
جای ماهی  رودخانه  و دریاست
نه آن تنگ بلور
عید است و گاه سرور

رود کارون


خوشا کارون و زیبا کنارش
کزو دارد اهواز اعتبارش

جولانگه عاشقان ساحلش
دلدادگان با یار و نگارش

شادی دررگ کارون چوجاری
نتانی  تمیز لیل از نهارش

پرند سبزپوشد کوه وصحرا
زمستان آید  دیگر بهارش

بانگ شادی خیزد ز هرسوی
از جوانان  قایق  سوارش

بگوئید و بخندید شب و روز
کو فردای ما  با  اعتبارش

پاسداشت جشن سوری


به رسم نیاکان آتش فروزید
زان آتش بجز پاکی نجویید

کوی را چراغانی وآذین کنید
به پاس کهن رسم وآئین کنید

باید از کردار بد دوری کنید
شادمانی به جشن سوری کنید

تا جشن  سوری بماند پایدار
به ایران ز جمشید جم  یادگار