شانه مردانه پدر


بارغم امروز و فردای من
برشانه اش
شانه مردانه اش
ولی من
درعالم کودکی
فارغ ازآن بارسنگین
ازشوق می خندیدم
وقتی که مرا برشانه هایش می نشاند
اوهم ازشوق می خندید ازخنده من
اوهم به وداعش برشانه من بود
درسکوت مطلق
ولی من گریه کنان
شانه من کجا وشانه اوکجا
وای برمن و ایوای برمن
بی تو چه آمد بسرم
پدرم ای پدرم