غزلیات

 

فریاد ازین دل که درسرهوا دارد امشب

فریاد ازآن مه که هجران روا دارد امشب

ابرو فشرد  آسمان  چو دید تیره بختم

ابرسیه گوئیا باران بجا دارد  امشب

طره چون شام سیه دارد وسیما چومه

چه فتنه ها که نرگس شهلا دارد امشب

من ازکجا نالم از تاب گیسو یا نگه

تیرمژگان نیزقصد جان ما دارد امشب

همت ار چه والا دارد و طبع  دلنواز

زهی دل که ناز بی جا دارد امشب

ای صبا شو به کویش ز روی تعظیم

بین پای نازش عزم کجا دارد امشب

سرگذارم به ره تا به چشمم  پا نهد

خاک پا سرمه درچشم ما دارد امشب

درکلبه دل کی نشاند شمع  وفا  را

آن سیمین صنم که نازبیجا دارد امشب

پروانه گردم و پر وا کنم سوی کویش

تا بیند پرم و آتشی برپا دارد  امشب

وصل آن یار ازسر ما  بیرون نرود

زانکه اویک سروصد سودا دارد امشب

ره بی سرانجام وپیمودن هدر ای حبیب

اخترطالعت گو  مردن روا دارد  امشب