فریاد از این دل

 

فریاد از این دل

 

فریاد ازین دل که درسرهوا دارد امشب

فریاد ازآن مه که هجران روا دارد امشب

 

ابرو فشرد  آسمان  چو دید تیره بختم

ابرسیه گوئیا باران بجا دارد  امشب

 

طره چون شام سیه دارد وسیما چومه

چه فتنه ها که نرگس شهلا دارد امشب

 

من ازکجا نالم از تاب گیسو یا نگه

تیرمژگان نیزقصد جان ما دارد امشب

 

همت ار چه والا دارد و طبع  دلنواز

چه سازم که ناز بی جا دارد امشب

ای صبا شو به کویش ز روی تعظیم

بین پای نا زش عزم کجا دارد امشب

 

سرگذارم به ره تا به چشمم  پا نهد

خاک پا سرمه درچشم ما دارد امشب

 

درکلبه دل کی نشاند شمع  وفا  را

آن سیمین صنم که نازبیجا دارد امشب

 

پروانه گردم و پر وا کنم سوی کویش

تا بیند پرم و آتشی برپا دارد  امشب

 

وصل آن یار ازسر ما  بیرون نرود

زانکه اویک سروصد سودا دارد امشب

 

ره بی سرانجام وپیمودن هد ر ای حبیب

اخترطالعت گو  مردن روا دارد  امشب

 

     خنده ها بود به لب چون آب جویباران

صیادی چومن با غزال  کوهساران

 

استاده بودیم به کنجی به  زیر باران

وه که گشتیم مرغ باران به شاخساران

 

بانگاهی گفتمت غمینم ای یا ر

چرا نباشم چون تودارند امیدواران

 

کنونم آن شوق ازسربیرون نرفته

که دادی دستی بدستم به رسم یاران

 

توآنشب خوش غنودی فارغ ازمن وغم

چه داری خبر ز حال شب زنده داران

 

حبیب وشمع شبش گریان ازآنند

که مهردوست بری زدل به روزگاران

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد