یاد و رثای پدر

 

   (یاد و رثای  پدر)

سالها محزون  و ملول ازمرگ پدرم

خون دل می خورم ومی سوزد جگرم

 

رتبتی داشتم فزون ازشوکت شاهان

نور چشم او بودم  و او تاج  سرم

 

حلقه وصل من بود با خویش و کسانم

همه رفتند خویش و کسان از دور و برم

 

بجز دستان پرمهرش نیافتم  دستی

به نوازش به کشد به  طفلانه سرم

 

آندم که درخاک آرمید آن  در گران

گوئیا همه خاک عالم شد به سرم

 

عجبا طبیعت با آن نقش و نگارش

پژمرده و بیرنگ  نماید در نظرم


چوشمع سوزانی روبه زوال است پدر

شرمنده مدام ازاهل وعیال است پدر

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد