تا ترک محفل گوید نگار سیمین عذا ر
سبزه پوش وگل به دوش آیدبجایش بها ر
مفرشی برکوه و صحرا گسترد بی بدیل
نقوشش رنگ رنگ باشد بی مثال وشاهکا ر
هم از کلبه برون آید دهقان به تمنا
که ای ابراشگ شوقی بردشت ودامان ببا ر
بارور ابر ها در آسمان گردد پدیدار
فرو ریزد نشان رحمت پروردگا ر
طبیعت چه زیبا منظروخرم دل شود
غنچه خندان بینی وشکوفه برشاخسا ر
ترک بستر گوید قطره ها ازکوهسا ر
گردد روان در رود و جاری درجویبا ر
گیسوی سوسن برچهرهامون چون زلف یا ر
خیمه بر صحرا زند لاله خونین تبا ر
با دل پرخون نشیند به صحرا لاله ها
بنفشه زیبا نشیند بر لب جویبا ر
می خروشد می خراشد سینه کوهسا ر
شتابان و غران چو پیل دمان آبشا ر
درتلاش ودرتلاطم جمله اهل روستا
باغبان درباغ وکشتکاران درکشتزا ر
به آهنگ موزون زیبا می خرامد غزال
نغمه خوان درباغ وبستان هزاران هزار
پیروبرنا ،هم روز و شبها کوشد بی اما ن
گاو و گوسفندان به صحرا برد دامدا ر
تابستان و گرمایش بی گمان همچون بها ر
زراعت پیشگان را فصل کاراست فصل کا ر
دهقان به سخت کوشی درکند وکاو وکشت وکا ر
می دهد سیب رنگین دست ما ، به یا انا ر
نی همین تعریف باغ وبستان، غفلت خطاست
از سایه سرو و صنوبر یا بید و چنا ر
ازسخت کوشی دهقان ولطف پروردگا ر
روزی فراوان می گردد ونعمت بیشما ر
حال بنشن به انبانه آید گندم به انبا ر
گوئیا از ره می رسد خزان زرنگا ر
زبیداد خزان زرد و زرین گردد برگها
یامگربرگی بر شاخه آویزدچون گوشوار
بار دیگر زمستان سرد از ره می رسد
خوشیها کی بوده یا مال ومکنت پایدا ر