در رثای پدر
سالها محزون وملول ازمرگ پدرم خون دل می خورم ومی سوزدجگرم
رتبتی داشتم فزون ازشوکت شاهان نورچشم اوبودم اوتاج سرم
حلقه وصل من بودباخویش وکسانم همه رفتندخویش وکسان ازدوروبرم
بجزدستان پرمهرش نیافتم دستی به نوازش بکشدبه طفلانه سرم
آندم که درخاک آرمیدآن درگران گوئیا همه خاک عالم شدبه سرم
عجباطبیعت باآن نقش ونگارش پژمرده وبیرنگ نمایددرنظرم